هر كه عقلش بیشتر سخنش كمتر پرستوی مهاجر یکشنبه 20 شهریور 1390 :: نویسنده : فاطمه زهرا دوستی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام دوستان عزیز
ممنوم بابت دیدن از وب لاگم
تمام نظرات و پیشنهاداتتونو با دل و جون میپذیرم
لطفا اگه درخواستی داشتین مثلا گذاشتن مطالب و یا تصاویر مورد علاقتون حتما بگیدتادر جهت بهترشدن وب لاگم به کار ببرم
کپی ازاد چون من مثل بعضی ها خسیس نیستم
راستی ازدوستانی که نظرشونو با من درمیون گذاشتن ممنوووون
دوستون دارم بوووووس
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 24 دی 1394 :: نویسنده : فاطمه زهرا دوستی
باز باران٬ با ترانه هیچ داری از دل مهدی خبر؟ گریه های هر شبش را تا سحر؟ او که ارباب تمام عالم استمن بمیرم , سر به زانوی غم است شیعیان ! مهدی غریب و بی کس است جان مولی معصیت دیگر بس است شیعیان ! بس نیست غفلتهایمان؟ غربت و تنهایی مولایمان ؟ ما عبید و عبد دنیا گشته ایم غافل از مهدی زهرا گشته ایم منکه دارم ادعای شیعگی پاسخی دارم به جز شرمندگی؟؟؟؟ وقتی که قلبهایمان كوچكتر از غصههایمان میشود وقتی که قلبهایمان كوچكتر از غصههایمان میشود، وقتی نمیتوانیم اشک هایمان را پشت پلكهایمان مخفی كنیم و بغض هایمان پشت سر هم میشكند ... وقتی احساس میكنیم بدبختیها بیشتر از سهممان است و رنجها بیشتر از صبرمان ... وقتی امیدها ته میكشد و انتظارها به سر نمیرسد ... وقتی طاقتمان تمام میشود و تحمل مان هیچ ... آن وقت است كه مطمئنیم به تو احتیاج داریم و مطمئنیم كه تو فقط تویی كه كمكمان میكنی ... آن وقت است كه تو را صدا میكنیم و تو را میخوانیم ... آن وقت است كه تو را آه میكشیم تو را گریه میكنیم ... و تو را نفس میكشیم ... وقتی تو جواب میدهی، دانه دانه اشکهایمان را پاك میكنی ... و یكی یكی غصهها را از دلمان برمیداری ... گره تكتك بغضهایمان را باز میكنی و دل شكستهمان را بند میزنی ... سنگینی ها را برمیداری و جایش سبکی میگذاری و راحتی ... بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی و بیشتر از حجم لبهایمان، لبخند ... خوابهایمان را تعبیر میكنی، و دعاهایمان را مستجاب ... رزوهایمان را برآورده می کنی ؛ قهرها را آشتی میدهی و سختها را آسان تلخها را شیرین میكنی و دردها را درمان ناامیدی ها، همه امید میشوند و سیاهیها سفید سفید ... دانشجوی حاظر جواب ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻏﺬﺍ ﻣﯿﺮﻩ ﺳﻠﻒ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻭ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻣﯿﺮﻩ
ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﻭ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﯿﺸﯿﻨﻪ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻪ ﻏﺬﺍ
ﺧﻮﺭﺩﻥ. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ : ﮔﺎﻭﻫﺎ ﺑﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ
ﻫﺎ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺟﺎ ﻏﺬﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻥ . ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﻠﻪ ﺩﺭﺳﺘﻪ ﻭﺍﺳﻪ
ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻢ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﻣﯿﺮﻡ ﯾﻪ ﺟﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﯿﺸﯿﻨﻢ ! ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺍﺯ
ﺩﺳﺖ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯼ ﺣﺎﺿﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ
ﺑﺰﻧﻪ ﺩﻫﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺭﻭ ﺳﺮﻭﯾﺲ ﮐﻨﻪ ! ﺳﺮ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ برگه
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺭﻭ ﺗﺼﺤﯿﺢ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻮ
ﭘﺎﺱ ﮐﻨﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺶ ﻣﯿﮕﻪ : ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻢ ﺍﮔﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﻨﻄﻘﯽ
ﺑﺪﯼ ﻧﻤﺮﻩ ﺗﻮ ﻣﯿﺪﻡ. ﻭ ﺳﻮﺍﻝ ﺍﯾﻨﻪ :ﺗﻮ ﯾﻪ ﮐﯿﺴﻪ ﭘﻮﻝ ﻭ ﺗﻮ ﯾﻪ ﮐﯿﺴﻪ ﺩﯾﮕﻪ
ﻋﻘﻞ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ. ﺗﻮ ﮐﺪﻭﻣﻮ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﮐﯿﺴﻪ ﭘﺮ ﭘﻮﻝ !
ﺍﺳﺘﺎﺩ: ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺷﻌﻮﺭ ﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﭘﻮﻟﻪ !
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ: ﺑﻠﻪ ﺩﻗﯿﻘﺎ ! ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﭼﯿﺰﯾﻮ ﻭﺭﻣﯿﺪﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ! ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮐﻪ
ﺩﯾﮕﻪ ﺧﻮﻧﺶ ﺑﻪ ﺟﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﭘﺎﯼ ﺑﺮﮔﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﻪ" ﮔﺎﻭ" ﻭ ﺑﺮﮔﻪ
ﺭﻭ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ. ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺑﺮﮔﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﻪ ﺍﺯ ﮐﻼﺱ ﻣﯿﺮﻩ
ﺑﯿﺭﻭﻥ ﻭﻟﯽ ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻌﺪ ﻣﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﻣﯿﮕﻪ: ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ
ﺷﻤﺎ ﭘﺎﯼ ﺑﺮﮔﻪ ﻣﻦ ﺍﻣﻀﺎﺗﻮﻧﻮ ﺯﺩﯾﻦ ﻭﻟﯽ ﻧﻤﺮﻩ ﻣﻨﻮ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﺭﻓﺖ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ ![]() به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛ به من گفت :نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!! ![]() ۱- هیچ وقت مجبور نیستی به تعداد موهای سرت بری خواستگاری.کافیه فقط یه “بله” کوچولو بگی اونم با هزار منت و ناز و کرشمه. ۲- به سادگی آب خوردن می تونی چند تا پسر رو تو کوچه به جون هم بندازی.(روشش رو خود خانما بهتر می دونن.پس نیازی به نوشتن نیست!! ۳- هیچ موجود دیگه ای مثل تو تا این حد ریزبین و بادقت نیست که در یک نگاه، مارک کفش زری خانم یا مدل مو کبری جونو بفهمه. ۴- خوب می تونی نقش بازی کنی. ۵- آنقدر زود همه چی رو می گیری که شش سال زودتر از اقایون به تکلیف می رسی. ۶- بزرگترین پوئن:خیالت از بابت سربازی راحته!صد سال سیاهم که دانشگاه قبول نشی ککتم نمی گزه. ۷- تو اماکن عمومی با خیال راحت می تونی جیغ و داد راه بندازی چون به هر حال کی وجودشو داره که رو یه دختر صداشو و احیانا خدایی نکرده دستشو بلند کنه؟!! ۸- در تاریخ جهان به زیرکی معروفی. ۹- می تونی هزار بار هم فیلم رومئو و ژولیت رو ببینی و باز گریه کنی. ۱۰- و مهم تر اینکه هیچ وقت از گریه کردنت خجالت نمی کشی. ۱۱- یه چیز باحال:هم دامن می پوشی و هم شلوار! ۱۲- بهشتم که زیر پای امثال شماست. ۱۳- فقط تویی که می دونی بوی خاک بارون زده تو شبای پاییزی چه جوریه. ۱۴- از قدیم گفتن:پشت هر مرد موفقی زنی باذکاوت بوده. ۱۵- هیچ کی نمی دونه دقیقا تو فکرت چی می گذره؟فروید، پدر روانشناسی جهان گفته: بزرگترین سوالی که هرگز پاسخ داده نشده و من هم هرگز پاسخ ان را نیافته ام این است که یک زن چه می خواهد؟ ۱۶- چند تا از جنگ های بزرگ تاریخ جهان به خاطرعشق شدیدمردها به جنس توبوده. ۱۷- نماد الهه عشق، زیبایی، جنگ و عقلانیت در یونان باستان به شکل زنه. ۱۸- یادت باشه که خداوند، تمام جهان رو به خاطر برکت وجود یک زن افرید.(خانم فاطمه زهرا) ۱۹- با اینکه از مردا ضعیف تری ولی لازم نیست صدتا کلاس کاراته و تکواندو و از این جور چیزا بری…به یه چنگ و گیس کشی بسنده می کنی. ۲۰- هزار جور مدل خنده ،داری که هر کدوم رو یه موقع تحویل بقیه می دی. خدایاا هر کس به یادم هست به یادش باش
اگر کنارم نیست کنارش باش
اگر تنهاست پناهش باش
و اگر غم دارد غمخوارش باش خدایا آنگونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم
آنگونه بمیرانم که به وجد نیاید کسی از نبودنم خدایا
عزیزانی دارم
رسمشان معرفت
و یادشان صفای دل
پس آنگاه که دست نیاز بسوی تو می آورند پر کن از آنچه در رحمت خداییت داری! نشانه های عاشق شدن 1. متن ها و اس ام اس های او را دوباره و دوباره می خوانید. 2. وقتی با او هستید بسیار آهسته قدم می زنید. 3. هر زمان که پیش او هستید، تظاهر به خجالتی بودن می کنید. 4. وقتی به او فکر کنید، قلباتان تندتر و تندتر می تپد. 5. زمانی که به صدایش گوش می دهید، بدون دلیل لبخند می زنید. 6. وقتی او را تماشا می کنید، دیگر قادر به دیدن اطرافیانتان نیستید و فقط او را می بینید. 7. شروع به گوش دادن به آهنگهای آرام می کنید. 8. او همه فکر شما می شود. 9. بوی او شما را به وجد می آورد. 10. متوجه می شوید که زمان فکر کردن به او، همیشه به خود لبخند می زنید. 11. حاضرید هر کاری برایش انجام دهید. 12. هنگام خواندن این متن همواره فقط یک نفر ذهن شما را بخود مشغول کرده بود. زن ظریـــــفه نه ضعیف! ضعیف مردیه که نمـــی تونه یک سآعت چشم و دلشو نگه دآره. دستانم بوی گل می دادند ، مرا به جرم گل چیدن محکوم کردند . نگفتند که شاید گلی کاشته باشد نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 6 آذر 1394 :: نویسنده : فاطمه زهرا دوستی
چهارشنبه 2 مرداد 1392 :: نویسنده : فاطمه زهرا دوستی
فرهنگ حجاب و عفاف چگونه غرب را احاطه كرد به گزارش جهان به نقل از مشرق،
شکوفایی اسلام در غرب نمادهای مختلفی دارد که ازجمله آنها - گسترش حجاب در میان
دختران و زنان غیر مسلمانانی که به اسلام روی میآورند، آنها به حجاب به عنوان یک
عامل مهم در ایجاد امنیت روحی و روانی مینگرند، امنیتی که با پدیده برهنگی و بی
بند و باری در غرب مورد تهدید قرار گرفته است. دستگیری مخالفین ممنوعیت حجاب در آمریكا
تظاهرات زنان محجبه در بلژیك به شما زنانی که مفاهیم زشت کلیشهای علیه حجاب فروتنانه اسلامی را میپذیرید، میگویم که: شما نمیدانید که چه چیزی را دارید از دست میدهید. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 30 تیر 1392 :: نویسنده : فاطمه زهرا دوستی
![]()
![]() زیبایی ماشا برای همه آشکار است...استیل دخترانه و بور او همه نگاه هارا جذب می کند! این دختر روسی می گوید از جلوه های کاذب که همان بی حجابی و آرایش
است بدش می آید و الان خوشبخت است...می گوید:حتی لحظه ای به ذهنم خطور هم نمیکرد که روزی به حج بروم
و از بهترین و گواراترین آب، یعنی آب زمزم بنوشم.یک روز مطلع شدم که یکی از نزدیکترین دوستانم بر اثر یک حادثه در
شهری دیگر به حالت کما رفته است. من نمیدانستم که چطورمیتوانم به او کمک کنم. آن
روز برای اولین بار نماز خواندم و دست به دعا برداشتم و از خدای بزرگ کمک خواستم. روز بعد همان دوستم با من تماس گرفت و گفت: «در آن حالات بیهوشی من تو
را میدیدم و تو خیلی زیاد به من کمک کردی!»، من در آن لحظه بسیار گریستم؛ زیرا
برای اولین بار در زندگیام بود که چیزی از خدا میخواستم. من پنج زبان اروپایی بلد هستم و در حال حاضر در مدرسه و دانشگاه تدریس میکنم. ضمناً برخی از نتهای مجاز شرعی را نیز مینویسم. این خواننده تازه مسلمان شده گفت: من خودم دوست ندارم به عکسهای قبل از مسلمانی ام نگاه کنم. انسان میتواند توبه کند و تولد دیگری داشته باشدامامیگوید از اینکه عکس های بی حجابش در همه جا است ناراحت نیست... دوست دارد مردم ببینندکه در هر سطحی باشند باز هم می توانند به اسلام روی آورند و با حجاب شوند.آن جلوهها، پس از مسلمان شدن، برایم بیارزش و منفور هستند. (اضافه
کنم ماشا قبل از اسلام آوردن تمامی عکس هایش مثل همه ی خواننده ها مبتذل بوده) امضا:ماشاالیلیکینا...باحجاب شدم تا به خدا برسم!
مدتهاست که زنان با پوشش اسلامی (روسری)
در جایجای شهر "قازان" ـ پایتخت جمهوری تاتارستان (از جمهوریهای خودمختار کشور روسیه) ـ دیده میشوند. آنها را در مغازهها، دانشگاهها، مترو و در تمام خیابانهای شهر میتوان دید. او در سال 2004 آلبومی تولید نمود که در
رده بهترین های موسیقی روسیه جای گرفت. وی تنها در روسیه شهرت پیدا نکرد، او را به فستیوالهای موسیقی مهم خارجی دعوت می نمودند. موفقیتهای بسیاری در انتظار این ستاره روس بود، اما او ناگهان از همه آنها دست کشیده و صحنه نمایش را به کلی ترک گفت. همه اعضای خانواده آلیسا به دین اسلام مشرف
شده اند: شوهر او «احمد»، برادر کوچکتر او «بولات»و مادرش که در مدرسه عالی قازان به نام "محمدیه" درس میخواند. او میگوید: «متولد شدن دخترم در جهان
بینی من تأثیر بسزایی گذاشت. در گذشته، من میخواستم هر دو نقش مادری و خوانندگی را
با هم ایفا کنم؛ اما پس از چندی متوجه شدم که چنین کاری بدلیل گرفتاریهای زیاد کار
خوانندگی امکان پذیر نیست. پرستار گرفتن برای کودک هم اصلا در خصوصیات یک
تاتار نیست. حتی در زبان تاتاری نیز لغتی بنام "پرستار" دیده نمیشود. چون ملت تاتار به هیچکس اعتماد ندارد تا فرزند خود را به او بسپارد. هم اکنون وقت خود را صرف دخترم «مریم»
مینمایم و به او یاد میدهم که آفریدگار خود را فراموش نکند. رضایت میکنم و همانند یک زن حقیقی تاتار، به فرزند خود رسیدگی میکنم. می گوید:«میدانی! من دیگر
نمیخواهم در مقابل جمعیت قرار بگیرم. من از موسیقی مأیوس شده ام و دیگر نمیخواهم
برای جلب رضایت افراد معتاد به موسیقی، آواز بخوانم. و همچنین نمیخواهم سعی کنم که آنها خوششان بیاید. امضا:الیسا...با حجاب شدم تا مادر خوبی باشم
8سال بعد....امیلی مسلمان و با حجاب شد آشناشدن او با مسائل اسلامی و گفتگو کردن با دوستان
مسلمان، باعث شد که نگرشی مثبت نسبت به اسلام پیدا کند. تمام سوالات فلسفی او راجع
به معاد، زندگی، اینکه برای چه به این دنیا آمدهایم، سرنوشت انسانها چه خواهد بود
و اینکه هر کس سرنوشت خودش را با اعمال خودش میسازد و…. همه و همه را با خواندن
قرآن دریافت. او در این زمینه میگوید: ” شروع مطالعه قرآن و مخاطبقرار دادن تمام بشریت از لحاظ روانی من را سر جایم میخکوب کرد. محتوای قرآن حکایت از کتابهای مقدس پیشین میکرد، به
گونهای که من هم آن را متوجه میشدم و هم بسیاری از شک و تردیدهایم را نسبت به
مسیحیت از بین میبرد. قرآن، من را به بلوغی رساند که متوجه شدم سرنوشت من در گروی
اعمالیست که مسئولیش به عهدهی خود من است. در دنیایی که نسبیگرایی بر آن حاکم است، مطالعه قرآن که اهداف معنوی و بنیادهای اخلاقی را مطرح میکند برایم بسیار
جذاب بود. به عنوان شخصی که به فلسفه علاقمند بوده است، قرآن حد اعلای تمام تفکرات
فلسفی است. به نحوی سازماندهی شده است که به تمام سوالات عمیق فلسفی که در طول
قرنها در مورد وجود انسان مطرح شده است، و به اساسیترین آنها که “چرا ما اینجا هستیم؟” پاسخ میدهد.” اینها باعث شد که امیلی، دیگر دست از خواندن و تفکر
درباره قرآن برندارد. و بالاخره امیلی مسلمان شد و نام «مریم» را برای خود انتخاب کرد مریم فرانسوا در حال حاضر جوانی ۲۸ ساله است و در حال کاملکردن دکترای خود در دانشگاه آکسفورد در زمینه مطالعات مربوط به مشرق زمین
است. او مدرک کارشناسیاش را با درجه ممتاز در زمینه سیاستهای خاورمیانه از
دانشگاه جورج توان و مدرک کارشناسی ارشد علوم سیاسی و اجتماعیاش را از دانشگاه کمبریج دریافت کرده است. امضا:امیلی...با حجاب شدم چون مسلمان شدم!
تازه مسلمان ترین در افراد مشهور جهان است... دختری که یکی از مدل های بسیار معروف امریکا است... مقاله های او بسیار با بازتاب هایی در تمام سایت ها بوده است من یک زن امریکائی هستم که در مرکز
امریکا بدنیا آمده ام. من مانند هر دختر دیگری بزرگ شدم. با علاقه و تعلق خاطر شدید
به زرق و برق زندگی در “گران شهرها”. در نهایت من به فلوریدا و از آنجا به ساحل
جنوبی میامی نقل مکان کردم. یک منطقه پرشور برای آنهائی که در جستجوی “زندگی پر زرق
و برق” هستند. طبیعتا، من آنچه که یک دختر معمولی غربی انجام می دهد را انجام می
دادم.
(مدیتیشن) و مذاهب غیرمتعارف پناه می بردم. و در نهایت متوجه شدم که تمامی آنها فقط یک مسکن هستند و نه یک درمان موثر. یازده سپتامبر ۲۰۰۱، زمانی که من
شاهد رگبار پی در پی اسلام، ارزشها و فرهنگ اسلامی، و اعلام شرم آور “جنگ صلیبی جدید” بودم، توجه ام به چیزی بنام اسلام آغاز شد. تا آن زمان، تمام چیزهائی که برای من با اسلام تداعی می گردید عبارت بودند از: زنان پوشیده در “چادر”، کتک زنندگان زنان (همسران)، حرام ها، و یک دنیا ترور و وحشت. یک روز من با قرآن، کتابی که در غرب بطور منفی کلیشه ای
معرفی شده است برخورد کردم. در ابتدا سبک و نحوه برخورد قرآن مرا تحت تاثیر قرار داد، و سپس نگاه آن به هستی، زندگی،
آفرینش، و ارتباط میان خالق و مخلوق مرا به شگفتی آورد. من قرآن را خطابه ای مملو از بصیرت و بینش برای قلب و روح، بدون نیاز به هیچ مترجم (مفسر) و کشیشی یافتم. سرانجام من حقیقت را دریافتم: فعالیت ارضاء
کننده جدید من چیزی جز قبول مذهبی بنام اسلام، که می تواند سرچشمه آرامش برای من بعنوان یک مسلمان “فعال” باشد، نبود. من یک چادر زیبای بلند و یک پوشش سر
که شبیه لباس عرفی زنان مسلمان است خریداری کردم و در
خیابان ها و محله هائی که روزهای پیشین با شلوار کوتاه، بیکینی، و یا با لباس کار
“شیک” سبک غربی در آنها راه میرفتم، ظاهرشدم. اگر چه مردم، چهره ها، و مغازه ها همه
همان ها بودند، اما یک چیز بطرزی چشمگیر و استثنائی متفاوت بود، من همان نبودم و نه آرامشی که من برای اولین بار در زن بودن تجربه کردم.
مکانی که زمانی چهره
های که پر از نگاه های شکارچی برشکار بود را تجربه کرده بودم، لذت می بردم. ناگهان
یک بار از دوش من برداشته شد. من دیگر تمامی وقت ام را
صرف خرید، آرایش، درست کردن موهایم، و تمرین بدنی برای خوش اندام شدن نمی کردم. سرانجام، من آزاد شدم. من نظر همسر مسلمانم را، که پس از اسلام آوردن با او ازدواج کردم، درباره گذاشتن نقاب و یا بسنده کردن به حجاب را جویا شدم. به نظر او
حجاب در اسلام امری واجب است، در حالی که نقاب نیست. در آن زمان، حجاب من شامل پوشش سری که تمامی سر مرا بجز صورتم رامی پوشاند، و یک ردای سیاه بلند گشاد بنام “عبا” که تمامی بدن مرا از گردن تا نوک پا را می پوشاند، بود. هیچ چیز مرا از تعویض بیکینی ام در ساحل جنوبی و زندگی پر
زرق و برق سبک غربی ام با زندگی کردن در آرامش با خالقم و لذت بردن از زندگی در
میان همنوعانم بعنوان یک شخص با ارزش، خوشحال نمی کند. بدین دلیل است که من
استفاده از نقاب را انتخاب کرده ام، و تا پای مرگ از حق لاینفک ام برای پوشیدن اش دفاع خواهم نمود. به شما زنانی که مفاهیم زشت کلیشه ای علیه حجاب فروتنانه اسلامی را می پذیرید، می گویم که: شما نمی دانید که چه چیزی را دارید از دست می دهید. امضا:سارا....با حجاب شدم چون برده ی مد بودم!
![]() سوزآن کآرلآند، در منطقه فیرمـونت اُسترالیا متولد شد،
در سن 7 سالگی پدر و مادرش ازهم جدا شدند و او مجبور شد با مادرش که مسیحی ای
مُتعصب بود زندگی کند. .در 12 سالگی به سوی موسیقی کشیده شد و این دروس مذهبی را
کنار گذاشت ولی در 14 سالگی دوباره به کلیسا پیوست، کلیسایی که به گفته خود او
افرادش ادعا می کردند که شبها خدا با آنها صحبت می کند او دیگر نمی توانست این چیزها را تحمل کند و برخلاف سابق هماننددیگر نوجوانان همسن وسال خود به جشنهای شبانه و مسافرتهای طولانی نمی رفت. در سن 17 سالگی تصمیم گرفت که در مورد ادیان تحقیق کند که صد البته اسلام شامل این لیست نبود. به گفته او دین اسلام طوری برایش
ترسیم شده بود که نشان می داد دینی خشونت طلب است.!!!!!!!!!!!!!! اندکی در مورد مسلمان شدن او: او
دراین باره می گوید:" دین اسلام توجه مرا به خودجلب کردکه درتلویزیون برنامه های
مستندی را در مورد دین اسلام می دیدم ویا مقالاتی را راجع به دین اسلام در روزنامه
ها ومجلات میخواندم؛ تصمیم گرفتم در این مورد نیز به تحقیق بپردازم .اسلام ما را به
رحمت ومودت بین همدیگر دعوت می کرد واز همه مهمتر مسئله ای که مرا به خود جذب کرد
مسئله عقل وجسدوروح است که در مسیحیت هرکدام به مانند یکی از ارکان است اما در
اسلام این سه عامل از هم جدانیست.یادم می آید هنگامی که می خواستم مسلمان شوم تمام
دوستان وخانواده ام را از این اتفاق با خبر ساختم علی الخصوص مادرم که بر حسب اتفاق
شبی که من مسلمان شدم مادرم گوشت خوک سرخ کرده
بود تا برای شام مصرف کنیم اما وقتی مادرم متوجه شدکه من دیگر مسلمان هستم
ونمی توانم دستپخت او را بخورم به گریه افتاد ومرادرآغوش کشید.بعد از چند روز من محجبه شدم." "به نظرمن در مورد مسأله حجاب کمی بزرگنمایی شده است؛
حجاب برای من مانند
این است که به خدانزدیک شده ام وسمبلی برای زن مسلمان به شمارمی رود، ویک زن به این طریق اعلام می کند که او نماینده دینش است." "متأسفانه بعد از اینکه
حجاب را گذاشتم در خیابانها با تنگ نظری مواجه شدم وبعضی از دوستانم با من قطع
رابطه کردند اما اینک که بعد از پنج سال از اسلام من گذشته است ومن به سن بیست
وچهارسالگی رسیدم دوستان زیادی اَعم از مسلمان وغیرمسلمان دارم.شوهرم نیز مسلمان است که در استرالیا به دنیا آمده است." (عکس همسرش هم در بالا زدم) "من اکنون عضو فعالی در
جامعه هستم که به اسم اسلام در کلیساها ومدارس غیراسلامی به سخنرانی می پردازم کما اینکه به کمک پناهندگان نیز می پردازم.من به
عنوان مسلمان نمونه سال در استرالیا انتخاب شدم ،جائزه ام را که بالغ بر2000دلار بود را به این شرط تحویل گرفتم که بتوانم آن را دراسترالیا برسازمانهای اسلامی وغیر اسلامی بشر دوستانه توزیع کنم." " اما من هیچگاه تسلیم
نشده ام وهرگز نیز از اینکه مسلمان شده ام پشیمان نیستم."
امضا:سوزآن...با حجاب شدم چون حجاب سنبل دین
اسلام است
بخش افتخارات اسلامی بشار و رویا هاولی آقای بشار یک مسلمان استرالیایی است..24ساله است و از فوتبالیست های این کشور است..با کمک ایشون در استادیوم
استرالیا برای اولین بار نماز خانه تاسیس شد او با وجود جوانی، به نام اولین بازیکن مسلمان استرالیا لیگ فوتبال استرالیاست و در سه بار متوالی جایزه های بالای ورزش را بدست آورده است.او همچنین یک سفیر بین المللی تبدیل شد و این جایزه را در حوزه
فرهنگ برای ایجاد روابط خوب در جامعه بین الادیانی در استرالیا دریافت کرد اونی هم که بقلشه همسرش هاولیه.. چه قدرم به هم میان. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : چهارشنبه 26 تیر 1392 :: نویسنده : فاطمه زهرا دوستی
گل و بلبل
دانشجوی جوان فریاد زد : ” او گفت اگر برایش گل سرخ![]() ![]() بلبل از آشیانه اش در درخت شاه بلوط صدای او را شنید و از لابلای برگ ها فرو نگریست و در شگفت شد. دانشجو فریاد زد : ” در سرتا سر باغ من گل سرخی ![]() خوانده ام و بر تمام رمزهای حکمت دست یافته ام – و با این همه تنها نیاز به یک گل سرخ ![]() دانشجوی جوان زیر لب زمزمه کرد : ” فردا شب شاهزاده مجلس رقصی دارد و یار من در میان آن جمع است. اگر برایش گل سرخ ![]() میرقصداگر برایش گل سرخ ![]() ![]() پس ناگزیر تنها خواهم نشست و او از کنارم خواهد گذشت به من اعتنا نخواهد کرد و قلبم خواهد شکست.
عشق چه شگفت انگیز است .مارمولک سبز کوچکی که با دم علم کرده از کنارش میگذشت پرسید : “چرا گریه میکند ؟” پروانه ای که سراسیمه در پی پرتو از آفتاب پر میزد گفت :”به راستی – چرا ؟”
در
دل آسمان اوج گرفت . چون سایه از میان بیشه گذشت و سایه وار پهنای باغ را
پیمود.در میان چمنزار درخت گل سرخ آن را دید – راست به سویش پر کشید و فریاد زد : “یک گل سرخ های من سفید است سفید تر از برف کوهسار اما پیش برادرم برو که در پای ساعت قدیمی روئیده است و شاید آنچه را که میخواهی به تو بدهد .”
میخوانم . اما درخت گل سرش را بالا برد و پاسخ داد : گل های من زرد است به زردی گیسوان پری دریائی که بر تخت عنبرین مینشیند . اما پیش برادرم برو که زیر پنجره دانشجو روئیده است او شاید آنچه را که میخواهی به تو بدهد .از این رو بلبل به سوی درخت گلی که زیر پنجره دانشجو روئیده بود – پر کشید . فریاد زد ” گل سرخی درخت گل سرش را بالا برد و پاسخ داد ” گل های من سرخ در
پیچ و تاب است . اما زمستان رگهایم را از سرما فسرده یخبندان جوانه هایم
را خشکانده و طوفان شاخه هایم را شکسته است و امسال گل سرخی نخواهم داشت
“.بلبل فریاد زد :”تنها یک گل سرخ دارد اما چنان وحشت آور است که یارای گفتنش را ندارم “.بلبل گفت
: ” بگو نمیترسم “.درخت گفت : اگر گل سرخ نوا بسازی و با خون دل خویش بدان رنگ دهی . باید سینه ات را بر
خار بفشاری و برایم بخوانی . سراسر شب باید برایم بخوانی و خار در قلبت
بخلد و خونمایه زندگی ات در رگ هایم روان شود و خون من گردد “.بلبل
بانگ برداشت : ” مرگ بهای گزافی یرای یک شاخه گل سرخ نشستن در جنگل سرسبز و خورشید را در ارابه طلاییش و ماه را در
ارابه مرواریدش نگریستن بسیار دلنواز است. اما باز عشق از زندگی برتر است
و قلب پرنده در برابر قلب انسان چه وزنی دارد ؟”پس بالهای قهوه ای رنگش را باز کرد و در دل آسمان اوج گرفت . شتابان از فراغ باغ گذشت و سایه وار در میان بیشه زار پر زد .
! گل سرخ دارم و آن این است که عاشقی پاکباز باشی . دانشجو از روی چمن فرا نگریست و گوش داد – اما از گفته های بلبل هیچ درنیافت . اما درخت شاه بلوط فهمید و اندوهگین شد زیرا به بلبل کوچک که بر شاخه هایش آشیانه ساخته بود مهر میورزید . درخت زمزمه کرد : واپسین سرودت را برای من بخوان . وقتی تو بروی من سخت تنها خواهم ماند!! بدینسان بلبل برای درخت شاه بلوط آواز خواند و صدایش بسان غلغل ریزش آب از تنگ نقره بود.هنگامیکه ماه در آسمان درخشیدن گرفت بلبل به سوی درخت گل سرخ اش بر خار بود . و خار هر لحظه بیشتر در سینه اش خلید و خونمایه هستی اش از او بیرون تراوید . نخست از پیدایش عشق در دل یک پسر و دختر خواند تا بر بلندترین شاخه درخت گل سرخی بود همچون مه ای شناور بر فراز رودخانه همچون پای بامدادان بی رنگ . اما درخت بر بلبل بانگ زد تا سینه اش را هر چه بیشتر بر خار بفشرد . درخت فریاد زد : “بلبل کوچک ! بیشتر بفشار و گرنه
پیش از آنکه گل سرخ زیرا از پیدایش اشتیاق در جان یک مرد و زن میخواند. بدین گونه بلبل خود را باز هم بیشتر بر خار فشرد و خار به قلب او رسید و دردی جانکاه بر جانش چنگ زد و در سراسر تنش دوید . درد هر دم جانکاه تر میشد و آوازش هر چه عنان گسیخته تر زیرا از عشقی میسرود که با مرگ کامل میشو د عشقی که در گور هم نمیمیرد ! صدای بلبل هر دم ناتوانتر گردید و بال های کوچکش لرزیدن گرفت . آوازش هر دم ضعیفتر شد و ناگهان حس کرد چیزی سخت راه گلویش را میبندد . آنگاه واپسین نوایش را از
حنجره بر آورد . ماه سپید آن را شنید و دمیدن سپیده را از یاد برد و در
آسمان درنگ ورزید . گل سرخ و شادی لرزید و گلبرگ هایش را از خواب ناز برانگیخت . درخت فریاد زد : نگاه کن ! نگاه کن ! گل سرخ کامل شده !! اما بلبل پاسخ نداد چه مرده در میان سبزه های بلند افتاده بود و خاری در دل داشت.باری ظهر هنگام دانشجو پنجره اتاقش را گشود و به بیرون نگاه کرد و فریاد زد : آه خدایا ! چه بخت بلندی گل سرخی
استاد رفت .
دختر استاد در آستانه در نشسته بود دانشجو با صدای بلند گفت : گفتی اگر
برایت گل سرخ امشب
آنرا بر سینه ات کنار قلب خو د بیاویز و هنگامی که با هم میرقصیم به تو
خواهم گفت که چقدر دوستت دارم . اما دختر رو در هم کشید و پاسخ داد : گمان نمیکنم به لباسهایم بیاید و از این گذشته پسر برادر پیشکار برایم چند جواهر
اصل فرستاده و پیداست که ارزش جواهر بسیار بیش از گل سرخ اما به شرفم قسم که تو بسیار ناسپاسی و گل سرخ مرغ عشق زیراین طاق کبود
یکی بود یکی نبود مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود اون اسیر یه قفس شب و روزش بی نفس همه ی آرزوهاش پر کشیدن بود و بس!!! تا یه روز یه شاپرک نگاشو گوشه ای دوخت چشش افتاد به قفس دل اون بد جوری سوخت زود پرید روی درخت تو قفس سرک کشید تو چش مرغ اسیر غم دلتنگی رو دید دیگه طاقت نیاورد رفت توی قفس نشست تا که از حرفای مرغ شاپرک دلش شکست شاپرک گفت که بیا تا با هم پر بکشیم بریم تا اون بالاها سوار ابرا بشیم یه دفعه مرغ اسیر نگاهش بهاری شد بارون از ابر چشاش روی گونش جاری شد شاپرک دلش گرفت وقتی اشک اونو دید با خودش یه عهدی بست نفس سردی کشید دیگه بعد از اون قفس رنگ تنهایی نداشت توی دوستی شاپرک ذره ای کم نمی ذاشت تا یه روز یه باد سرد میون قفس وزید آسمون سرخابی شد سوز برف از راه رسید شاپرک یخ زد و یخ مرد و موندگار نشد چشاشو رو هم گذاشت دیگه اون بیدار نشد مرغ عشق شاپرکو به دست خدا سپرد نگاهش به آسمون تا که دق کردش و مرد!!! امیدوارم خوشتون اومده باشه هرچندناراحت كننده و اشك آوربودن. برگ و باد باد پیچید در ترانه ی برگ برگ لرزید از بهانه ی باد هر کجا برگ خشکیده بود افتاد باغ نالید و گفت باد مباد!!! در شگفتم گناه باد چه بود؟ برگ خشکیده را باد ربود. مردن برگ دست باد نبود باد هرگز دشمن برگ نبود! زندگی ذره ذره می کاهد خشک و پژمرده می کند چون برگ اینک زندگی کرده دشمنی یا مرگ؟!؟! ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 20 تیر 1392 :: نویسنده : فاطمه زهرا دوستی
نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : درباره وبلاگ مطالب اخیر آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه نویسندگان آمار وبلاگ
|